یکی از تجار بزرگ و سرمایه داران بزرگهمسایه یک روحانی عالیقدر بود. این روحانی از او می پرسد:ای مرد !ای مرد ثروتمند !تو در این دنیا چه ارزویی داری؟می گوید من فقط دو ارزو دارم .مرد روحانی متعجب میشود که چگونه فردی را پیدا کرده است که فقط دو ارزو دارد .بنابراین ارزوهایش باید انقدر عظیم وبزرگ و وسیع وجهانی باشد که همه ارزوهای کوچک دیگر او را شامل شود.از او می پرسد :بگو ببینم ارزوهایت چیست؟این مرد توانگر فکر می کند و فکر می کند و می گوید :معذرت می خواهم ارزوی اول خود را فراموش کرده ام .مرد روحانی می گوید :عجب ارزویی که صاحب ارزو ان را فراموش کند .این که ارزو نمی شود ارزو ان چیزی است که با زندگی اوبا قلب اوبا حیات او با روح او رابطه دارد قابل فراموش شدن نیست .واگر فراموش شود ارزو نیست . ولی به هر حال می گوید :بگو ببینم ارزوی دومت چیست ؟برای ارزوی دوم می گوید : دلم خورشت فسنجان می خواهد . مرد عالم روحانی بر او می خندد که ای توانگر و ثروتمنداینکه ارزو نمی شود !تو پول داری ثروت داریمیتوانی چند تومان گردو بخری و یک خورشت فسنجان به راه بیاندازی .این که دیگر ارزو نیست .ولی به هر حال انسانهایی ادمهایی هستند که ارزوهای انها به درجه پست استبه این درجه مادی است .به این درجه ناچیز است که حتی ارزوی خود را
تا امروز یک سریال 13 قسمتی که مشارکت داشته ام و دو فیلم سینمایی که حضور داشته ام از تلوزیون پخش شده .کارهایی هم در نوبت است . حدود 40 طرح هم دارم که اغلب آن روی وبلاگ قرار گرفته است. البته مشتری هم پیدا نکرده ...